خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یافت آباد

پیرمرد نامش حسین بود. دوست داشت در محله ی یافت آباد تهران دفنش کنند با حمالی در بازار و بار اندازها و گاراژهای میدان محمدیه (اعدام) زندگی اش را گذرانده بود خانه ای خریده بود که برای کارهای خیر از آن استفاده می کرد از فامیل و دوست و آشنا و همسایه هرکس ولیمه حج یا عروسی میخواست بدهد خانه پیرمرد در اختیارش بود . یک اتاق خانه اش همیشه در اختیار زوجهای جوانی بود که خانه نداشتند و از پس مخارج اجاره خانه بر نمی آمدند برای کار خیر همیشه پیشقدم بود. بعد از فوتش او را به یافت آباد بردند. مدتها بعد بعد از آنکه همسرش فوت کرد به فردی که پیرمرد را نمی شناخت (همسر یک شهید) در خواب دو قبر نورانی نشان داده بودند و گفته بودند این قبور مربوط به زن و شوهری است که هر جایگاهشان بهشت است. همسر شهید می گفت روی یکی از قبرها نوشته بود حسین .....ی   (نام خانوادگی حذف شده است) 

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

استقبال شهدا

ولی خدا بودن سخت نیست پیرزن حرام نخورد حرام نگفت حرام گوش نکرد حرام ندید جای حرام نرفت حق خدا و خلق خدا را بجا آورد نمازش ترک نشد و اخلاقش با همه خوب بود قبل از وفاتش دو تن از شهدایی که در محلشان بودند به استقبالش آمدند.  

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

عاشق کربلا

پیرمرد عاشق امام حسین ع و کربلا بود اواخر اگر پولی به دستش میرسید کنار می گذاشت و به اطرافیانش می گفت انشاالله می رویم کربلا. سه روز بعد از عاشورا از دنیا رفت بالای سرش که رفتند دستانش را به حالت اخترام روی سینه اش گذاشته بود. چندی بعد خواب دیدند که لحظه مرگش دو نفر زیر بغلهایش را گرفتند و بلندش کردند تا به احترام کسی که به دیدنش آمده بود ایستاده باشد او هم دستانش را روی سینه گذاشت تا به امام معصوم ع سلام کند. 

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

داماد خانم

بعضی اوقات که روحانی مسجد نبود از پیرمرد تقاضا می کردند که به عنوان امام جماعت جلو بایستد. پیش خودش فکر می کرد من نمی توانم قرائت کلمات را صحیح بگویم دلش نمی خواست امام جماعت بایستد. یکباز نزدیک درب ورودی مسجد حضرت مهدی عج را دیده بود حضرت به ایشان فرموده بودند :  "تو نماز جماعت را برپا کن اصلاحش با ما"

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

دختر کوچک خانم

سالها بود نماز شبش ترک نشده بود شب شهادت حضرت رقیه س صحنه آوردن سر امام حسین ع برای حضرت رقیه س را نشانش داده بودند. چهار هفته قبل از فوتش یکی از همسایگانش چهارشب پشت سر هم خواب دیده بود که به او می گفتند کفنت را حاضر کن.فکر کرده بود مرگش نزدیک است از همسرش خداحافظی کرده بود و حلالیت طلبیده بود. وقتی دختر کوچک خانم به رحمت خدا رفت کفنی که برای خودش از کربلا آورده بود پیدا نشد. به ناچار به در خانه ی همسایه رفتند و پرسیدند که کفن دارد یا خیر و او ماجرای خوابهای چند هفته قبل خود را گفته بود. 

دختر کوچک خانم عاشق امام زمان عج بود روز شهادت پدرش حضرت امام حسن عسکری ع هم از دنیا رفت.

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

دختر بزرگ خانم

پیرزن تنها دور از فرزندانش در خانه اش زندگی می کرد. می گفت یکبار از گرسنگی آنقدر بی تاب شدم که بارها با مشت روی سینه خودم کوبیدم و گله کردم.

  از دست شوهر اولش که خیلی بد اخلاق بود واو را کتک می زد و در جوانی مرده بود و  زن را  با دودختر خردسال تنها گذاشته بود.

از قاتلین شوهر دومش و اینکه نتوانسته بود سایه او را هم برای مدتی بالای سر خود حس کند .

جوانتر که بود و هنوز چشمش آب مروارید نیاورده بود می توانست قالی ببافد و خرج بخور و نمیر خودش و دخترانش را دربیاورد.

از تنهایی اش از نداری اش گله کرده بود.

از خدا خواسته بود که او بعد از مرگ را نزدیک امامزاده ای که به آنها نزدیک بود ببرد.

تنها بود. دخترانش  ازدواج کرده بودند در شهر دیگری زندگی می کردند. میگفت اگر من در خانه ام  بمیرم تا چند روز کسی متوجه نمی شود.

ماه رمضان بود.

پیرزن به مسجد رفت. بعد از نماز مغرب دستانش را به آسمان بلند کرد و همسایگانش که در مسجد بودند را دعا کرد در آخر گفت قدر جمهوری اسلامی را بدانید. سرش را بر سجده گذاشت.

امام جماعت برخواست. مکبر قد قامت الصلاه گفت

همسایگان گفتند چقدر سجده شکرت طولانی شد بلند شو نماز شروع می شود

ولی پیرزن بلند شده بود خیلی بلند

و بالا رفته بود آنقدر بالا رفته بود که روحش در جوار حق قرار گرفته بود.

جسمش هنوز در سجده شکر بود.

  • شمیم سادات
  • ۰
  • ۰

خانم

یکی از اولیای گمنام خدا بود. تا وقی می توانست نمازش را در مسجد نزدیک خانه شان می خواند اواخر دیگر نمی توانست به مسجد برود ولی نیم ساعت قبل از اذان سر سجاده اش بود و نماز قضا یا مستحبی می خواند. چهار تا بچه را با نداری بزرگ کرده بود هیچوقت هم به همسایه ها نگفته بود نداریم میگفت خیلی شبها چیزی برای خوردن نداشتیم ولی صدای ظرف و قابلمه را در می آورد تا همسایه ها نفهمند غذا ندارند. به همه احترام می گذاشت از هیچکس ناراحت نمی شد. حتی یکبار انگشتر طلایش را یک نفر دزدید دخترش ناراحت شده بود ولی خانم به دخترش می گفت : "خوش حلالش باشه اگر بگوییم حروم باشه نون حروم میده بچه هاش میخورن بد میشن." یکبار خواب امام حسن ع و امام حسین ع را دیده بود می گفت امام حسن ع کاملا سبز پوشیده بود و امام حسین ع کاملا قرمز. 

  • شمیم سادات