خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کهریزک» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کهریزک

پیرزن توی چشمهای مهمانها نگاه کرد و گفت این آخرین مهمانی است که من شما را می بینم. من باید بروم و از همه شما حلالیت می خواهم.

این آخرین مهمانی بود که او را که تنها در خانه اش زندگی می کرد و به گفته خودش دیوارها همدمش بودند دعوت کرده بودند. بلند شدن از روی زمین برای پیر زن سخت بود. او حتی نمی توانست برای خودش غذا درست کند و به همین خاطر خیلی وقتها گرسنه می ماند. بچه ای نداشت که حتی به او سربزند.

دوماه قبل از فوت برادرش خواب دیده بود که او از دنیا رفته است. به دلیل همین شوک یکباره به آلزایمر مبتلا شد. خواهر زاده اش او را به سرای سالمندان برد

وقتی توی سرای سالمندان به ملاقاتش رفته بودند با آنکه به نظر می رسید مشاعرش را از دست داده  است گفت: "بروید و برای من ناراحت نباشید این اتفاقی است که برای همه می افتد"

غیر از این چیزهایی دیگری که خیلی تمرین کرده بود را هم بلد بود سوره حمد را بدون غلط می خواند.

دو ماه از تاریخ مهمانی گذشته بود.

همسر یکی از شهدا در خواب دیده بود در محلی  دو قبر وجود دارد مربوط به یک زن و مرد. فامیلی مرد را به او گفته بودند و گفته بودند که این مرد و زن بهشتی اند.

شوهر پیر زن سالها پیش فوت کرده بود و قبرش دور بود .

همسر شهید به خانه اقوام پیر زن رفته بود و نام خانوادگی شوهر مرحوم پیرزن را پرسیده بود به او گفته بودند.

همان نامی بود که در خواب شنیده بود.  

پیرزن شب قبلش در سرای سالمندان در تنهایی از دنیا رفته بود.

  • شمیم سادات