خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

خدا دوستان

آنانکه خدا را دوست دارند

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سجده شکر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دختر بزرگ خانم

پیرزن تنها دور از فرزندانش در خانه اش زندگی می کرد. می گفت یکبار از گرسنگی آنقدر بی تاب شدم که بارها با مشت روی سینه خودم کوبیدم و گله کردم.

  از دست شوهر اولش که خیلی بد اخلاق بود واو را کتک می زد و در جوانی مرده بود و  زن را  با دودختر خردسال تنها گذاشته بود.

از قاتلین شوهر دومش و اینکه نتوانسته بود سایه او را هم برای مدتی بالای سر خود حس کند .

جوانتر که بود و هنوز چشمش آب مروارید نیاورده بود می توانست قالی ببافد و خرج بخور و نمیر خودش و دخترانش را دربیاورد.

از تنهایی اش از نداری اش گله کرده بود.

از خدا خواسته بود که او بعد از مرگ را نزدیک امامزاده ای که به آنها نزدیک بود ببرد.

تنها بود. دخترانش  ازدواج کرده بودند در شهر دیگری زندگی می کردند. میگفت اگر من در خانه ام  بمیرم تا چند روز کسی متوجه نمی شود.

ماه رمضان بود.

پیرزن به مسجد رفت. بعد از نماز مغرب دستانش را به آسمان بلند کرد و همسایگانش که در مسجد بودند را دعا کرد در آخر گفت قدر جمهوری اسلامی را بدانید. سرش را بر سجده گذاشت.

امام جماعت برخواست. مکبر قد قامت الصلاه گفت

همسایگان گفتند چقدر سجده شکرت طولانی شد بلند شو نماز شروع می شود

ولی پیرزن بلند شده بود خیلی بلند

و بالا رفته بود آنقدر بالا رفته بود که روحش در جوار حق قرار گرفته بود.

جسمش هنوز در سجده شکر بود.

  • شمیم سادات